پارچه های سیاه عزا
رقصان در باد بهار
نه انگار که نماد سوگواریند
زمستان می رود آخر
اگر چه سوزناک و درد آلود
چوانه می زند نازک تن سبز خون آلود
نمی ماند هیچ سرما و سردی
که خورشید می تابد به هر روز
روان خواهد شد آن جویباران ز چشمه
فرو می ریزد آنگاه
یخهای سرد و خفته بر رود
سبز خواهد شد دشت سیاه مرگ آلود
تا سراید بار دیگر نغمه های خوشتر آن رود
ماهی قرمز با حافظه ای بی دوام
فاصله میان دیوارهای تنگ را
در آزادی شنا می کند
آغاز
زمانی است با انجام
زمان
انجامی است با آغاز
انجام
آغازی است با زمان
و ما
پاره خطی
میان دو نقطه
چه طولانی است
زمان
برای ، آرزومند دیدار
ویا بیمار بی یار
و چه کوتاه
برای ، عاشق خفته در
آغوش یک یار