سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :38
بازدید دیروز :3
کل بازدید :90702
تعداد کل یاداشته ها : 119
103/9/8
11:5 ص

ورزشهای سنگین به من می فهماند که وجود دارم و جسم من چیزی فراتر از شخصیتهای رمانها و داستان هاست. این تنها راه بود برای من که جسمم را کشف کنم، آنرا کنترل کرده و در "صراط مستقیم" نگه دارم.راه دیگری نبود برای فرو نشاندن غلیانهای تنی که مثل آتشفشان می جوشید و می خروشید از تب و تابی که ذهن را هم می آشفت. گاهی که آموزه های دینی در برابر تحولات فیزیولوژی کم رنگ می شد ، احکام شرع سر ناسازگاری بلند می کرد و واعظ درونی را وا می داشت تا مدام نهیب گناهکاری و نا پاکی بزند.

ورزش بوکس را به خاطر فشاری که به جسم می آورد بر گزیدم ولی به دلیل خشونت ذاتی آنرا رها کردم ولی بدنسازی و کوه نوردی را همچنان ادامه دادم و طغیانهای تنم را با افزودن وزنه ها و سنگینی کوله پشتی خفه کردم. آنقدر این کار را برای حفظ پرهیزکاری ادامه دادم که از حد تحمل بدنم گذشت و کارم به بیمارستان و جراحی کشید. وقتی با یک وجب بخیه در شکم و با هزار درد و ناراحتی به ضرب و زور آمپولهای مسکن خوابم برد آنقدر به شانه هایم زدند تا چشمهایم را باز کردم. بی اختیار از هوش می رفتم وبا تکانی به هوش می آمدم. آنها را می دیدم که حرف می زدند اما مغزم هنوز از شدت درد و دارو بی هوش بود. بارها حرفشان را تکرار کردند و تکانم دادند تا مغزم چیزی را که می شنید فهمید."پاشو نمازاتو بخون داره قضا می شه". 


90/3/28::: 7:52 ع
نظر()