آرام و خوش رو
می آید از دور
بوی بهاران
دارد ز هر سو
می گوید از جان
با من سخن ها
از روزگاران
از مردمان و نا مردمی ها
از دیو سانان
از پهلوانان
ــــ در دور دستها ، در دور تر ها
بودند کسانی هم رنگ و همخو
رفتند و جز نام هیچش نمانده است .
ای کاش ما هم
خوش نام باشیم
بعد از نبودن
ما را بخوانند
با نامی نیکو .