دلم برای خودم تنگ شده است
برای کسی که می شناختم
پیش از آنکه از پرده مخملین صحنه بگذرد
کودکی خسته و پیر
می کشد ریسمان را
باز در می غلتد
یک عروسک به زمین
می بریم مادر را
تا سپاریم به خاک
درخت سبز حیاط ما
جولانگاه کرمان درختی شد
پدرم آنزا برید
گفت :
دندان کرمو را باید کشید
مادرم خوابی دید
آسمان اشک بارید
خواهرم در تب سوخت
پدرم با خود آورد
یک نهال نو پا را
خواهرم بازخندید
مادرم خوابی دید
آسمان آفتابی شد
باغچه ی خانه ی ما
شد دوباره سر سبز
کرم ها شاداب شدند
غم از خانه برفت
آسمان آبی ناب
ابرها زیبا و سپید
مانده در رگهای زمان
عطر خوشبوی هوا
سبزه ها سرمست ز غرور
باد خروشان ز سرور
زمزمه ی عشق جاری
بلبلان نغمه سرا
باغچه ی خانه ی ما
نقش بسته در آن
از همه رنگ و صفا
ساقه ی زندگی نازک ما
گذر ایام در نظر یک کارمند:
سالها می گذرد تند و سریع
روزها می رود و شب ها نیز
گویی از باد نمی شرمد هیچ
یا که ازبرق که می غرد نیز
می کند موی مرا نیز سپید
می رساند به ایام نوید ؛
که بیایید براتان آوردم
مرده ای شیک و تمیز
عجبا و اسفا زین همه عمر
که نمی آید به سر، این "سر برج"
گویی از سلخ به غره نخواهد آمد
این کدامین شب تار است که باز آمد
چو به کف آری آن پول عزیز
نرسیده به نیمه رود آن همه نیز
چو کفی بر لب دریا بی تاثیر
خاک بر سر کنی از این غم نیز
باز با خود گویی با جیز و مجیز
سالها می گذرد تند و سریع
و چه با تاخیر می آید این "سر برج"
عشق دروغی است که مردم دوست دارند باور کنند و مرگ حقیقتی که می خواهند فراموش کنند.
دلم تنگ میخانه است "دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند"
کجایند "گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند"حافظ
ملائکه، که دوش بر در می زدند
تا مگر نشانی دهند